این روزهای من

ساخت وبلاگ
دیوارنوشت‌هادر راهآن از رفتن می‌گفت و این از آمدن.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ این روزهای من...
ما را در سایت این روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1402 ساعت: 16:43

بالاخره پس از چند ماه شاید این ماه بتوانم کمی پس‌انداز کنم.یک عالمه لباس دارم که سال‌هاست نپوشیدمشان. هی از سال قدیم به سال جدید می‌برمشان، بی‌آنکه پوشیده شوند، دیده شوند و کاری کنند. آیا امسال سال دل کندن از لباس‌های قدیم خواهد بود؟گزارش‌ها را نوشتم و فرستادم. سبک شدم.چند وقت است می‌خواهم مقاله‌ای بنویسم. تقریبا می‌دانم چه می‌خواهم بنویسم، اما به جز باز کردن صفحه‌ای سفید برای مقاله هیچ کار دیگری نکرده‌ام.به دوست پیام دادم. پس از ۳۹ روز به دوست پیام دادم. یک ماه بود که می‌خواستم حالش را بپرسم و هی عقب می‌افتاد. سرم شلوغ بود؟ حال و حوصله نداشتم؟ بی‌احساس شده بودم؟ منتظر بودم او پیام دهد؟ نمی‌دانم.امسال سال شلوار بود. این چند ماه اخیر بیشتر از ده تا شلوار خریدم. دو تا شلوار دیگر هم می‌خواهم بخرم و بعد اگر توانستم پروندۀ شلوار را ببندم که باید ببندم یا ببندند مرا.چند ماهی‌ست دلم گوشواره و گردنبند سبز می‌خواهد. کاش وقتش برسد.مدتی پیش جلد هفتم کتابی که دوستش دارم، چاپ شد. می‌خواستم برای تولدم بخرمش، اما نتوانستم. تا پولی هست بخرم و به خودم عیدی بدهمش.دو کتابِ باز دارم و آرام می‌خوانمشان. شاید یکی را این‌ور سال تمام کنم.این روزها با دنیا و مال دنیا و آدم‌های دنیا مشغولم. بسیار مشغولم و «خدایا منعمم گردان به درویشی و خورسندی*»* حافظـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــپی‌نوشت:نیم ساعت پس از نوشتنِ این یادداشت، جلد هفتم کتاب را سفارش دادم.روی صفحۀ سفیدِ مقاله ۲۵ کلمه نوشتم.جوری آن دو کتابِ باز را خواندم که بعید نیست هر دو را این‌ور سال تمام کنم.آن پیام به گفت‌وگو رسید.هنوز درویش و خورسند نشده‌ام. این روزهای من...
ما را در سایت این روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1402 ساعت: 16:43

صبح با صدای باران از خواب بیدار شدم. در تخت ماندم و به باران گوش دادم. خیال‌پردازی کردم. همیشه پر از خیال بوده‌ام. کلاس سوم دبستان که بودم، با خودم می‌گفتم کلاس چهارمی که بشوم، خیال‌ها می‌روند. می‌ترسیدم از رفتنشان. از اینکه آنقدر بزرگ شوم که دیگر هیچ خیالی را جدی نگیرم.کلاس چهارمی شدم و خیال‌ها ماندند، پنجمی شدم و ماندند، دانشگاه رفتم و ماندند. سر کار رفتم و ماندند.خوشحالم که مانده‌اند. که هر وقت این جهان با من کاری ندارد، به آن جهان می‌روم و کمی می‌مانم.صبح باران می‌بارید. بارانی تند. دوست داشتم پیاده بروم. مثل جمعه که باران می‌بارید و پیاده و چتربه‌دست رفتم و امتحان دادم. امروز پیاده نرفتم. با اسنپ رفتم و از پشتِ شیشه به ابرها و کلاغ‌ها نگاه کردم.زنگ اول که تمام شد با بچه‌ها به سینما رفتیم. پیاده رفتیم. هوای سردِ خوبی بود. ساندویچ پنیر و گردویم را خوردم. چشم‌هایم را بستم و به یاد آوردم آن روزی را که دوست داشتم روزی در این نقطه ایستاده باشم. این روزهای من...
ما را در سایت این روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 13 تاريخ : سه شنبه 15 اسفند 1402 ساعت: 8:31

«پل‌های مدیسون کانتی»* را دیدم و گریستم. بسیار گریستم.تردیدهای زن را می‌شناختم. غم‌ها و شادی‌هایش را، خواستن‌ها و نخواستن‌هایش را، اشک‌ها و لبخندهایش را، بودن و نبودنش را. و رفتنش را. و رفتنش را. و رفتنش را.به فیلم‌هایی که دوست دارم، فکر می‌کنم. در این میان با زنانِ دو فیلم آشناترم. «بلانش» در «اتوبوسی به نام هوس» و «فرانچسکا» در «پل‌های مدیسون کانتی».* ساختۀ کلینت ایستوود، 1995. این روزهای من...
ما را در سایت این روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 13 تاريخ : سه شنبه 15 اسفند 1402 ساعت: 8:31

هوای سرد و برفی، کلاس‌ها را مجازی کرد. این هفته فقط یک روز به مدرسه رفتم و یک روز به کتابخانه خواهم رفت. قرار است با همکاران کتابخانه همسفر شوم. سفری کوتاه و نزدیک. شاید دو شب با هم باشیم. نمی‌دانم.موهایم را رنگ کرده‌ام. خوشحالم که موهایم را کوتاه کرده‌ام. این زیباترین مو برای من است. گوشواره و گردنبندی گذاشته‌ام کنار که آنجا به گوش و گردن آویزم. لباس‌هایم را آماده نکرده‌ام و هنوز نمی‌دانم چه خواهم پوشید.دو «کاروان» گذاشته‌ام کنار که آنجا بخوانم. یکی دربارۀ بورخس و دیگری دربارۀ آن تایلر. دوست داشتم «بخارا» را می‌بردم، اما «بخارا» بزرگ و سنگین است.با خواهرم حرف می‌زدیم. دربارۀ یک طعم گفت. من آن طعم را در شبی اردیبهشتی چشیده بودم. و یادها مسلسل‌وار آمدند.بروم. بروم و لباس‌هایم را در کیفی بزرگ بگذارم و به فردا فکر کنم. این روزهای من...
ما را در سایت این روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 15 اسفند 1402 ساعت: 8:31